سیستم تصمیم یار

همه چیز در باره سیستم های تصمیم یار

سیستم تصمیم یار

همه چیز در باره سیستم های تصمیم یار

داستان آینده دیجیتالی سالم فصل اول -شب بارانی

داستان آینده سالم فصل اول -شب بارانی

این داستان بر اساس تخیل ساخته شده و شخصیت ها واقعی نیستند 

نویسنده : بهروز نقویان

25 اسفند 1405 

ساعت 11 شب بود و من عجله داشتم خودم را به منزلم در اطراف پایتخت برسانم .جاده شلوغ بود و احساس میکردم اتومبیلی مرا تعقیب می کند.چون اخر هفته بود همه عجله داشتند به مسافرت بروند .صدای موزیک اتومبیلم بلند بود و هیجان سرعت و فرار از دست تعقیب کننده که ماشینی شاسی بلند بود باعث شده بود سرعتم را به حداکثر برسانم .در همین حین به مسائل که در محل کارم رخ داده بود فکر میکردم و اینکه چگونه با وضعیت و خطر مقابله نمایم.بسرعت از اتومبیلهای جلویی سبقت می گرفتم .

تقریبا ساعت به دوازده شب نزدیک می شد و خواب هم چشمان مرا ربوده بود و چیزی از راه هم نمانده بود و اصرار داشتم به راهم ادامه دهم ،در همین حال گوشی همراه مرتب زنگ می خورد و در عالم خیال به مشاجره امروزم با مدیران ارشد فکر می کردم و غرق در عالم خیال بودم و کلا فراموش کرده بودم در حال رانندگی هستم .

لحظه ایی از آئینه بغل نگاه کردم و دیدم هنوز اتومبیل مرا تعقیب می کند، در همین لحظه به خود آمدم که بسرعت از پشت دارم به کامیون تریلی برخورد می کنم و ترمز اتومبیل کار نمیکرد .تنها کار که کردم این بود که مسیر برخورد را کمی به سمت راست تغییر دهم و ولی برخورد اجتناب ناپذیر بود .اتومبیل پس از برخورد با تریلی دور خود گردشی کرد و به سمت گارد ریل جاده رفت و لی گارد ریل هم نتوانست محافظت لازم و توقف اتومبیل را باعث شود و از جاده خارج و درون دره ایی سقوط کردم و و پس از چند برخورد با سخره ها متوقف شد و دیگر چیزی بخاطر نیاوردم .


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد